زانیار حسینی
بعد از ضرب و شتم و قتل یک دختر کورد، خیزشی از خاکستر بجا ماندە از ققنوس عدالت و حق بپا خواست که شعله هایش، سراسر مرداب متعفن ولایت جلاد فقیه را در بر گرفت و چیزی نماند که پایەهای پوسیده شیطان بزرگ را بسوزاند و از آن چیزی بجز تاریخ جنایاتش باقی نگذارد؛ باری این مهم در نهایت بە حقیقت خواهد پیوست و امروز هم نباشد، فردا روز بە سرانجام خواهد رسید.
حکومتی که دهه ها سعی در بالعکس نشان دادن ماهیت ذاتی ملیتها، فرهنگ ها و تاریخ وقایع در چارچوب این جغرافیا را داشته و با زور نیروی سرکوبگر و نشخوار ایدئولوژی غیر انسانی در همە اقشار اجتماعی بە ظن خودش پایگاههای مردمی را اشغال کردە است و هیچ یک از طبقات انسانی این اجتماع، شهامت و امکان رویایی با آن را ندارند بە یکباره خود را در سراشیبی سقوط یافت که تا دروازه فراموشی تاریخ چند قدمی بیشتر فاصلە نداشت؛ این زنگ خطری برای فرقه تبهکار بود که همچون پتکی گران بر سر افکار پوسیدەیشان فرود آمد و یادآور همان جمله قدیمی بود که ” حقیقت را میشود کتمان کرد اما جلوی سیل حقیقت را نمی توان گرفت. “
دیگر بر کسی پوشیده نیست که حقایقی چون حقوق برابر، خواستەهای ملی، یکسانی و عدالت در همە ی عرصه های زندگی برای زن و مرد بایستی بطور مساوات باشد و هر آنچه که به عنوان حق و حقوق و ملزومات حیات شناخته میشود برای هر آدمیزادی فارغ از جنسیت قابل متصور است؛ حقیقت ساده ای که ماشین دروغ، سانسور رهیم جمهوری اسلامی، سعی در وارونه نمایاندن آن دارد. دروغ، سانسور و وارونه نمایی حقایق را بایستی در ترمنولوژی ولایت فقیە جست و جو نمود. در کتابهایی که بعدها به عنوان مرجع و منابع در پی ریزی قوانین و تغییرات عرف و آداب و رسوم نقش ویژە ای ایفا کردند و در شکل گیری قانون اساسی امروزی این رژیم و قوانین عادی رد پایشان پیداست.
درین کتبها و بعدها در قوانین مذبور به شیوە های زیرکانه و حیلەگرانە نیمی ازجامعە ( زنان ) را هدف قرار میدهد و سعی دارد بە واسطه مردان بر زنان چیرگی و تسلط یابد و از طرف دیگر خود بە شیوه مستقیم به کنترل و تسلط بر مردان بپردازد و این تاکتیک طولی را هرچند سادە اما در جزئیات ریز و پیچیده بە پیش برد؛ بە زبان دیگر نیمی از جامعه را با هزینه بسیار کمتر و به وسیله خود جامعه کنترل کند و نیم دیگر را با هزینه بالا و بە شیوه مستقیم به یوغ اسارت کشد.
سوال اینست که چرا حکومتهای دیکتاتور بلاخص از نوع مذهبی در اولین گامهای خود برای چیرگی بر جامعه، شروع به محدود و سرکوب کردن زنان می نمایند؟
با نگاهی اجمالی به تاریخ شکل گیری جوامع، همچنین زیر ذرەبین بردن نقش زنان در پایگاههای متفاوت اجتماعی این مهم قابل درک است کە زنان جزو ارکان اصلی تشکیل دهنده هستە های اولیە جامعە و در پی آن از اجزای اصلی و جدایی ناپذیر واحدهای بزرگ و کوچک جوامع هستند کە تداوم و حیات هر اجتماعی وابستە به آنان است. در واقع زنان مرکز تغییر و تحولات، پیدایش و زوال اسلوبها و چرایی رفتارهای اجتماعی هستند که اینها نیز وابسته به فرهنگ، نوع نگرش، طرز تفکر و خواستەهای فردی و جمعی و غیرە می باشند. آموزش و پرورش که رکن اصلی قالب بندی تفکرات انسانیست و چگونگی شکل گیری رشد و نمو نگرش افراد بدان وابستە است در اکثر جوامع و بیشتر مواقع بر عهده زنان است؛ حال آنکه زنان به شیوه مستقیم یا به واسطه مردان، نوع آموزش مورد خواست چنین رژیمی را به کودکان القا بکنند در واقع بیش از نیمی از هزینه های انسانی، مالی، تبلیغاتی و میدانی را به طور ناخواسته و بعضا خودخواسته ( هواداران رژیم ) از دوش رژیم برداشتە اند. به دلیل نقش محوری زن در بنیان خانواده ( به عنوان اولین و کوچکترین هسته تشکیل جامعە ) و پتانسیل بالا در تاثیرگذاری بر تک تک افراد خانواده، می توانند مرکز تغییرات و تحولات اجتماعی، فرهنگی و در نهایت سیاسی یک جامعە یا ملت باشند. به همین دلیل چنین رژیمهایی بیشتر اوقات در تلاشند که بجای رویارویی مستقیم با زنان به واسطه مردان، امیال ایدئولوژیک خود را القا یا در حد امکان آنها را منفعل نمایند.
ذکر این نکته خالی از لطف نیست کە تا حدود زیادی میتوان برای مردان هم چنین مباحثی را قائل شد اما برای پاسخ به سوال مطروحە بایستی به فرهنگ اجتماع از یک سو و از سوی دیگر نقش حاکمیت در بسط و ترویج چنین فرهنگی در سطوح کلان و خرد مراجعە نمود.
در سه دهە اخیر به ویژه پس از روی کار آمدن صفویان، آنچه کە از سوی حاکمرانان برای تنظیم روابط اجتماعی و روابط فردی همچون قانون و آیین نامە مقنن گشتە بە گونه ای بودە کە ترازوی اختیارات را بە طرف مردها سنگین تر نمودە است و از طرفی علما، روحانیون و مراجع عرفی و مردمی ( جدای از مراجع قانونی ) این شیوە از قوانین را در اشکال اخلاقی، انسانی، واجب دینی و اصول زندگی برای مردم تبیین و تفسیر کردە تا بعد از گذر اندک زمانی در آداب و رسوم و سپس عرف تجلی نمایند؛ به ویژە در زمانهایی که پایگاههای مذهبی در نقش رسانه ها عمل میکردند و تنها بلندگوهای سراسری بودند کە امکان ابلاغ، اطلاع، آموزش، گرد آوردن مردم و خبرسانی در ابعاد وسیع را داشتند.
در چنین رژیمهایی هر چند ظاهرا رفتارها و تصمیمات به نفع مردهاست و سکان بخش زیادی از تصمیمات فردی و جمعی را در بخشهای متفاوت حیات اجتماعی بر دوش مردان می گذارد اما در دراز مدت این مسئلە وارونە گشتە و مردان نیز به همان اندازه و چه بسا بیشتر با سنگینی مسئولیت های بیش از حد و یا نامناسب دچار فرسایش فکری، رفتاری و خلل در امورات زندگی می شوند و بە انفعال در آوردن زنان در نهایت گریبان مردان را گرفته و مردان نیز دچار گونە ای دیگر از انفعال میشوند کە بیشتر در مسائل سیاسی و اجتماعی نمود پیدا خواهد کرد و از آن میتوان با نام انفعال انتصابی نام برد. بە این معنی که رژیم با تنظیم کوچکترین رفتارها در حوزه های فردی و جمعی، سعی در شکل دهی منسجم و یکدستی به مردان و زنان می باشد؛ چنان که هر یک در بعضی از بخشهای حیات اجتماعی تا حد ممکن به شیوە منفعلانه یا خنثی رفتار نماید.
چنین رژیمهایی قوانین را همچون چماق بە مردان میسپارند و سپس با گرفتن همان چماق مردان را بە اطاعت بی چون و چرا وا میدارند؛ چرا که وقتی نیمی از جامعە توسط خود آن اجتماع کنترل شد، کنترل و مطیع ساختن نیم دیگر آن توسط حکومت کار چندان سخت و دور از انجام بە نظر نخواهد رسید.
در اینگونە مواقع مردان بالاجبار بایستی آن بخش از مسئولیتهایی را که از زنان گرفتە اند در کنار مسئولیتهای مربوط بە خودشان بە دوش بکشند و خستگی زیر بار رفتن چنین مسئولیتهای سنگینی، آنها را راحتتر مطیع یا خنثی می کند؛ این همان خواست نهایی حکومتهای توتالیتر است کە بە جامعە بر طبق خواسته ها و امیالش قالب و شکل بدهند و آنان بجای اجتماع در همه مسایل و بخشها تصمیم گیری بکنند.
با نگاه بە دورە حکومت ولایی نایبان خدا و امام زمان در ایران میتوان بە راحتی این مسایل را دید، چە با نگاهی بە قانون اساسی و چه قوانین عادی؛ الاخصوص در حوزە های احوال شخصیە و روابط فردی کە طرفین آن زن و مرد هستند؛ این بخشها بە گونە ای طراحی و پی ریزی شدە اند کە در اکثر بخشها زن و مرد به دو قشر مجزا و روبروی هم بدل گشتە اند و حکومت همچون ناجی یا میانجی در این میان نقش مثبت و خیرخواهانە را بازی میکند.
در این دایره تسلسل وار ” مرد، زن و حکومت ” ، رژیم هر باره با طرح یک بازی، مسبب ایجاد دغدغە های اجتماعی و فرهنگی شده و سعی در دو قطبی سازی جامعە و تسلیم قطب مخالف جامعە با قطب موافق بودە است؛ مخالفان دغدغە های رژیم در حوزه های فرهنگی، اجتماعی و خانوادە تنها مخالف قلمداد نمی شوند؛ چنین افرادی اگر دشمن خدا و نایبان خدا برشمرده نشوند در ردیف فریب خوردگان قرار خواهند گرفت؛ چه ازین هم مبرا گردند، حتما از آنها بە عنوان یک بیمار در بخش اعصاب یا روان اسم برده می شوند.
اما قتل ژینا، بزنگاه تاریخی بیداری مردم شد، مردمی که اینبار نە بە خاطر رای، نە بە دلیل گرانی و نە بە واسطه دعواهای جناحین رژیم ولایی بلکە بە دلیل قتل یک دختر بە خیابانها ریختند و با طلایەداری کوردستان در این جنبش، خواستار رعایت اصول اصلی حقوق بشری، خواستەهای بە حق اجتماعی، سیاسی و ازادیهای بنیادین شدند. دلیل اصلی این حرکت و جنبش کە سراسری شد، وجود و تداوم مبانی عدالتخواهانە، آموزشهای شفاهی جاری در سطوح جامعە و همسانی ترازوی رفتاری مردها و زنان این اجتماع است کە تسری آن به دیگر بخشهای ایران، عرصە را برای عرض اندام زنان مهیا کرده و زنان توانستند با صدایی رسا، شجاعتی بی بدیل و حضوری گسترده، صدای حق خواهیشان را به تمام جهانیان برسانند و مخروط استبداد و سلطە را به نفع خویش واژگون ساختند.
در واقع مسئلە اساسی زنان ملل ایرانی بلاخص زنان کورد نە حجاب و کشف حجاب، بلکه خواستەهایشان ریشه ای، اساسی و ملی است؛ چه این خواستەها در تار و پود طبقات اجتماعی ملت کورد نقش بستە است و پایداری درین راستا و گسترش بحق سطح خواستەها، سبب انتقال این مبانی بە زنان ملل دیگر در ایران شده است؛ ترس حاکمیت زن ستیز ولایت فقیه از بیداری زنان و درخواست مطالبات بحقشان، پایه های قدرت حاکمه را به لرزه درآوردە است.
تفاوت نگاه سلطە جویانە حاکمیت مبتنی بر ولایت فقیه با داعش تنها در یک نکته سادە نهفته است؛ ولاییها بر این باورند که از زنان بایستی بردگانی مدرن و بروز ساخت اما داعشیون بیشتر باورمند بە بردگی زنان همچون دوران جاهلیت هستند که هر دو در پیشبرد سیاستهای زن ستیزجویانەیشان با شکست مواجە شدە اند و به بن بست رسیده اند ( همین سرانجام در کمین طالبان افغانستان است ) و واژگونی مخروط سلطه بر زنان توسط زنان، نوید ادامه انقلاب ” ژن، ژیان، ئازادی ” است که جرقەاش با قتل زنی از جنس ” ژینا ” کلید خورد.